روشنفکر پیامبر آگاهی و شهسوار اندیشه آفرینی و فکر گستری قسمت دوم
نویسنده : مهرالدین مشید نویسنده : مهرالدین مشید

هر فلسفه یی با رسیدن به مرحلۀ ارایۀ حقیقتی خودش از پرسش گریزان است ؛ در حالیکه روشنفکر رسیدن به آزادی واقعی را در پشت پرسش های حقیقتی پنهان می بیند و ناگزیر است تا با هر پرسشی پرده یی از راز پنهان آنرا بردارد  . از آنرو این پرسش ها باید جدی و اصیل باشند تا تحول و دگرگونی به بار آورند . برای رهایی از مسخ وتحریف "تغییر" پرسش ها باید به دور از قهرمان سازی های ایدئولوژیکی باشند ؛ زیرا قهرمان سازی ها شاخۀ بلند اندیشه را کج میگرداند . از سویی هم قهرمانان ایده ئولوژیک بیشتر با تودههای مردم سر و کار دارند و ازمیان مردم برخاسته اند که در دراز مدت از پی توده پرستی های کاذبانه می روند . از همین رو بوده است که این گونه قهرمانان به زودی از میان مردم تجرید شده و قهرمانی هایشان ماۀ عسلی بیش نبوده است .  از این رو روشنفکر از توده پرستی ابا ورزیده و کار در حوزۀ عمومی را یگانه راه برای جلوگیری از آسیب رسی به پروژۀ روشنفکری تلقی کرده است . به باور این روشنفکر رفتن از پی توده و گرایش به توده پرستی از بار حقیقت نگری روشنفکری می کاهد . (37)

ممکن  علت اصلی نفی توده پرستی از سوی روشنفکران پرهیز از بهره جوییهای خوش باوارانۀ آنان باشد تا این خوش باوریها روشنفکر را ذوق زده نگردانیده ، غلبۀ عاطفه بر عقل او را از اصل تعهد اخلاقی  در قبال خود آگاهی و جامعه سازی باز دارد . از این رو این روشنفکران کمتر تمایلی برای رهبری سیاسی دارند و از سویی هم رهبری سیاسی خواه و ناخواه ذهن انسان را با زنجیر باور های ناشکسته اسیر میگرداند که مانع او از اصل تعهد اخلاقی اش میگردد ؛ زیرا روشنفکر آرزو دارد تا فرا تر از پذیرش این گونه قید و بند ها  ، آگاهی خود را برای دریافت  حقایق دردناک جامعۀ خود به کار بگیرد تا در نتیجۀ بازتاب آنها در جامعه  تودههای ملیونی را آگاهانه بسیج نماید . در سایۀ این روند روشنگرانه است که تودهها قدرت گزینش آگاهانه را در حوزههای گوناگون پیدا مینمایند که هرگاه این گزینش با جذبه و شور همراه شود ، زیانبار نیست . دراینصورت هم روشنفکر از بار عوام زده گی رهایی می یابند و هم تودهها در روشنی قرار میگیرند تا برای گزینش رهبران خود آگاهانه و منطقی تر عمل نمایند و از فریب رهبران سیاسی و گروهی مکار رهایی  یابند ؛ زیرا رهبران مکار اند که با خیره سریهای و خیره  چشمی ها خوش باوری های عوام را مانوری برای ارادههای پلید خود قرار میدهند و انسانی ترین آرزو های آنان را ناجوانمردانه به بازی میگیرند .

کشوری مانند افغانستان که از چندین دهه بدین سو آرزوهای شان زیر ساطور رهبران خود خواه مستبد ، سازشکار و محیل کوچک می شوند . بیش از هر کشوری به این گونه روشنفکران متعهد نیاز دارد تا با کار عمیق و گستردۀ فکری برای ادای دین انسانی و اخلاقی به یاری مردم ب خود شتابند . افغانستان درد مند تجربۀ  آشکاری از این دست رهبران خود محور و شکمبو دارد که با ژست های مقدس مابانه ، خویش را قهرمانان واقعی  وانمود کردند ؛ اما زود این قیابه های کذایی آنان شکسته شد و با افتادن نقاب از  سیمای آنان ،  چهرۀ واقعی شان آشکار گردید . مردم در یافتند که این رهبر نمایان کمترین درایتی برای هدایت آنان نداشته و دین ، خدا و مردم را وسیله یی برای براورده شدن اهداف شخصی خود قرار داده اند . از همین رو است که امروز این رهبران استفراغی بیش برای مردم ما نیستند ؛ زیرا دریافته اند که این رهبران بیشتر از لقمه های چرب برای زمامداران خارجی و داخلی نیستند و چنان قامت لغزندۀ خواست هایشان به زیر قدرت و ثروت لغزنده تر می شود این قامت افگنی های آنان حتی قامت برافراشتۀ ملت ما را خمیده گردانیده است .  دیروز تمام این ها  سخن از روشنفکری میزدند و داعیۀ نجات مردم ما را زمزمه مینمودند . خوب شد که  چهره هایشان عریان و مشت هایشان باز گردید ؛ گرچه به بهای هنگفتی تمام شد که اکنون بهای آن را مردم ما می پردازند ؛ دست کم تجربۀ فراموش ناشدنی برای نسل های کنونی و فردا بر جا گذاشته اند که بار دیگر فریب همچو رهبران مکار را نخورده  و از یک مار دو بار بوسیلۀ مار گزیده نشوند .  این روشنفکران دیروزی اند که امروز در بستر های بیدردانۀ "کمخواب" و ابریشمین بدور از رنج مردم زنده گی دارند و در ناز و نعمت زنده گی غرق اند و در کاخ های شیر پور کابل ، جمیرای دوبی ، لندن و ... به  حیات ننگین خود ادامه میدهند .  به گونۀ آنانی می زییند که در سایۀ درخت بی شرمی ها هوای بی غیرتی ها را تنفس میکنند ؛  در حالیکه  روشنفکران اصیل تعهد اخلاقی دارند و از تعهد سیاسی دوری می جویند . با دیدی انتقادی به گذشته ، تاریخ را عرصۀ آفرینش و خلاقیت ارزش های زیبای انسانی می داند . در این راستا از اسطوره شکنی های مقدس مابانه ابا نمی ورزد تا به زنده گی معنا ببخشد . این گونه اسطوره شکنی ها را مباح می پندارد ، خویش را در بستر تاریخ قرار داده و ماهیت تاریخی به فکر و عمل خود میدهند ؛ اما  باز هم  به نیروی عقل به  گونۀ انتقادی به روایت و تفسیر تاریخ  می پردازند و د راین راستا از هرگونه تحریف دوری  می جویند ؛ زیرا  روشنفکر مردی خود آگاه و جامعه ساز بوده ،   برمبنای آموزش ها و پرورش های خود به معنای "هیگلی" آن ماهیتی پدیدار شناختی دارد  .  این خود آگاهی او را به انتقاد از خودش وادار ساخته و به جادۀ دیگر اندیشی رهنمونش میکند و چنان در امواج توفانی حقیقت شناور است که مبارزه برای حقیقت به مثابۀ جذبۀ پایان ناپذیری در او مبدل میگردد  . با وجدانی بیدار و هوشیار جامعۀ خود و جامعۀ جهانی خود ؛ البته به یاری عقل پرخاشگر برای استفاده از حوزه های عمومی می شتابد .

روشنفکرانی که تعهد سیاسی دارند ، به پرتگاۀ ایده ئولوژیک افتاده و خویش را مقید به باور های معینی گردانیده و این مطلق انگاری های باوری بالاخره آنان را به استالینیزم ،  فاشیزم و بریژنفیزم  می کشاند . (39) ؛ زیرا روشنفکر ایده ئولوگ اتکا به حقیقت یگانه داشته و از کثرت گرایی  حقیقت خود داری میکند که این از رسیدن به افق حقیقت نه تنها می کاهد ؛ بلکه نزدیک شدن به آنرا هم ناممکن میسازد .

رهایی تعهد اخلاقی روشنفکر نه تنها در عرصه های گوناگون او را اسیب پذیر میگرداند . این آسیب پذیری های ایده ئو لوژیک  نه تنها روشنفکر را در چالۀ رهبری های سیاسی و گروهی اسیر میگرداند که افغانستان ناکام ترین تجربه را در این عرصه تجربه کرده است  ؛ بلکه عقلانیت روشنگرایانۀ او قربانی گرایش های گروهی و سیاسی شده و در استقرای ناپایدار فکری  چنان دست و پا میزنند که گاهی به دامن این گروه  و  زمانی هم به دامن  آن گروه می غلتند .  این گرایش ها چنان نیرومند بوده که حتی دانشمندان و فلاسفۀ بزرگ اروپا را سخت در خود پیچاینده است . چنانکه  اختلافت البرت کامو با سارتر از همین جا ناشی شده است که کامو ، سارتر را به علت حقیقتت مطلق انگاری ها و چهار چوبه بینی هایش که گاهی به دفاع از  حزب کمونیست یا شوروی و یا کیوبا بر خاست ، به باد انتقاد میگیرد . ایده ئولوژی های توتالیتر قرن بیستم که استالینیزم و فاشیزم محصول آن هستند ، همه برخاسته از اندیشه های روشنفکر مابانۀ ایده ئولوگ های مارکسیستی و لینیستی هستند . این ها "لپن" هایی اند که مانند مهرهها در دست هر بازیکنی طور دلخواه نرم می شوند . لپن ها اند که در چاله های گروهی و حزبی افتاده ، برای رسیدن به قدرت به مانور های روشنفکرانه می پردازند و از زیر پا گذاشتن حقیقت هم خمی بر ابرو نمی آورند . این به معنای آن نیست که روشنفکر واقعی باید از سیاست ببرد ؛ بلکه با بریدن از تمایل گروهی بصورت دموکراتیک و آزادانه می تواند به امور سیاسی اشتغال بورزد . با پیوستن به دنیای سیاست ، می توانند به دنیای سیاست خدمت کنند و دست کم زمینه را برای پاک سازی ازبستر "لپن" های سیاسی هموار نمایند . روشنفکران از سیاست ایده ئو لوژیکی  بیزار و با سیاست به معنای هنر سازماندهی فضای جامعه سازگار هستند ؛ زیرا پروژۀ روشنفکری زمینه ساز سیاست های انتقادی است تا با پایه ریزی  نقد سیاسی در مرکز تجدد فلسفی قرار بگیرد و در ضمن  به افق هستی شناسی و معرفت شناسی نیاز مبرم دارد . شناخت درست افق های هستی شناسی و معرفت شناسی است که راه  را برای شناخت افق های حقیقت و مولفه های آن هموار میگرداند . افق اول حقیقت است که روشنفکر چیستی ها ، چرایی ها و چگونگی ها را در آن جستجو میکند . نزدیک شدن به این افق خالی از دشواری ها هم نیست .  روشنفکر تا رسیدن به افق حقیقت ناگزیر باید شفق های خونین سرخترین حتی بی سرانجامی ها را پشت سر بگذارد ؛ زیرا او هنجار شکنانه به پیش می تازد و ناگزیر است ، دیوار هایی را بشکند که  حیثیت تابو را پیدا کرده اند ، شکستن آن چه که حتی نزدیک شدن به آنها ممنوع شمرده شده و دز آنسوی خط سرخی میان عقل و توهم قرار گرفته اند . آشکار است که نزدیک شدن برای  شکستن و فروریختن این دیوار های تقدیس و قشریت مقاومت آفرین است و عبور از دهلیز مقاومت شفق های خونین را باید پیمود تا در آنسوی افق های سرخ  شهادت به افق زیبای حقیقت نزدیک شد . هر روشنفکری این افق را گوناگون می بیند و تجلی حقیقت را در آن متفاوت می یابد ؛ اما دشوار ترهمه این است که روشنفکر به یاری آگاهی و خرد فرا ایده ئولوژیکی به سوی افق حقیقت حرکت کند تا بتواندحقیقت را در نزدیکترین فاصلۀ آن تماشا کند . 

افق  حقیقت چشمۀ زلالی را ماند که از آب  حیات بخش آن نور جاودانه یی نیز می درخشد . شماری روشنفکران در این آب و در این نور افق اول  حقیقت را طوری می یابند که بر مبنای آن اخلاق دموکراسی را تفسیر و تاویل مینمایند .  از نظر این ها دموکراسی بعد از 500 سال تجربه پیشرفته ترین و گزیده ترین نمونۀ نظام سیاسی است که میتواند پاسخگوی نیاز های انسان کنونی باشد و بنا براین افق اول حقیقت است که می تواند تفسیز کنندۀ راستین اخلاق دموکراسی باشد . هر گاه روشنفکر با دیدی مادی به این افق نگاه نماید ، بدون تردید از تفسیر اخلاق دموکراسی در اصول عاجز خواهد بود ؛ زیرا اخلاق جوهر ایثار  است و ایثار و شهامت گستری زمانی ممکن است که هدف متعالی و آرمان برتری انسان را از دغدغۀ بی هدفی رهایی بخشیده و نابودی خویش را در بودی به تماشا بگیرد ؛ زیرا هر گونه تلقینی برای تحرک انسان مقطعی و زود گذر بوده و از خود گذری های شگفت انگیز او را نمی تواند توجیۀ منططقی نماید .  در این جا است که روشنفکر و فیلسوف برای نزدیک شدن و تکیه زدن به حقیقت وسوسه می شود . چیستی ها و کیستی از مرز حیات تا مرگ برای شان تفسیر ها و تاویل های گوناگونی پیدا میکنند .  از همین رو است که شمار دیگری از روشنفکران در این آب و نور چشمۀ زلال  افق اول حقیقت به گونۀ دیگری می بینند ودر جاذبۀ آن قرار میگیرند تا هر چه زود تر به آن نزدیک شوند ؛ البته طوری که این افق می تواند بستر واقعی برای تفسیر دموکراسی و هر گونه الگوی نظام مردم سالاری باشد .  این الگوها منحصر به جامعۀ  غربی نبوده و بلکه الگو هایی را تفسیر مینماید و ارایه میدارد که در  جوامع دیگری نیز قابل تحقق باشند . این الگو اخلاق نظام مردم سالاری را در دایرۀ گفتمان فرهنگ ها و تمدن ها ارایه کرده و بدون تعصب زمینه را برای آشتی دهی عناصر گوناگون فرهنگی فراهم میسازد . در نتیجه در افق اول  حقیقت است که روشنفکر بر مبنای آن الگوی اخلاق مردم سالاری را تفسیر و در افق دوم آن مردم سالاری به گونۀ گفتمان و عملی کثرت گرایانه تاویل ها و تفسیر های گوناگون به یاری او شتافته و پا به پای  اندیشۀ انتقادی او را رهنمایی میکند . . (55)

روشنفکر اروپایی هم پا با فلاسفۀ اجتماعی  تحولات اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی در اروپا  را از قرن پانزدهم بدین سو به سرعت  در نوردید و باب های رونسانس ، پیشا مدرن ، مدرن و پسا مدرن  را در اروپا گشود و بنای تجدد را به روی خرابه های قرون وسطی بنا نهاد که در این روند به سرعت از سنت برید و با تجدد پیوست و گسست موجود در جامعۀ اروپایی را پس از ایجاد بحران پیوند داد که در این روند کمتر به مقاومت کلیسا که وارث و حامی سنت های کهن بود ، روبه رو گردید .  به افقی از حقیقت نزدیک شد بر مبنای آن مجال تاویل اخلاق دموکراسی را پیدا نمود ؛ اما روشنفکر شرقی برای نزدیک شدن به افق حقیقت و مبنا های آن کوره راهان دشوار تری را پیموده است و با عبور از کوه و کتل های سنت کمتر توانایی پیوستن به تجدد را داشته است و چه رسد به اینکه فرصت بریدن از آن را پیدا کرده باشد ؛ زیرا عواملی در اروپا دست به دست هم داد که زمینه را برای بریدن تجدد از سنت فراهم گردانید که همان عوامل در شرق  بصورت معکوس عمل کرد و سبب افزایش تضاد میان سنت و تجدد گردید . روح دینی حاکم در شرق بر این روند وزنۀ بیشتر افگند و قدرت دینی و تمدنی آنرا برای پیشرفت و توسعه به دشوار مواجه گردانید  .  از همین رو بود که نسل اول روشنفکران شرقی با وجود تمایل شدید برای اصلاحات و توجه به پیشرفت و توسعه نتوانستند  ، زمینه های انطباق نظام اروپایی مانند تفکیک قوا را با توجه به شرایط کشور های شرقی  به گونۀ "مدرنیتۀ  ابزاری" فراهم کرده نتوانستند . تلاش کردند تا به نحوی عناصر تمدن غرب را با عناصر تمدنی شرق تلفیق نمایند ؛ اما موفق نشدند . این در صورتی ممکن است که روشنفکر در کنار تهور و تبحر فکری باید برای رسیدن به حقیقت از هر خط قرمزی عبور نموده ، دیوار های تابویی را بشکند ، با قدرت  و ثروت پشت نماید و از حادثه سازان تاریخ حق سکوت نگیرد .

موج روشنفکری در شرق بر میگردد به زمانیکه سید جمال الدین افغان یک سلسله تلاش هایی را برای بیداری شرق بویژه کشور های اسلامی به راه  افگند . حرت سید در واقع آغازگر یک تحول فکری بزرگ در کشور های  شرقی بود  .  در آنزمان در سینۀ  اکثر کشور های شرقی پاشنه های استعمار بریتانیا سنگینی می نمود ؛ گرچه پیش از او هم حرکتی زیر نام نوزایی فرهنگی در جهان اسلام به ابتکار سلفی های اسلام گرا آغاز شده بود . در صورتیکه این حرکت بیرون از نفوذ حکام مستبد شرق بالنده میگردید ،  توسعه می یافت  . در خت پربار فرهنگ اسلامی را از زیر سیطرۀ فرهنگی استعمار آنزمان رهایی می بخشید . بدون شک راه آورد  میمون و شگوفایی را برای حرکت بعدی در پی می آورد . پهلو های سیاسی این حرکت نسبت به پهلو های فرهنگی آن چربی مینمود . از همین رو در مسیر مبارزاتی اش به دشواری هایی مواجه گردید که در صورت  تقویۀ حرکت نوزایی از آسیب پذیری حرکت بعدی اندکی کاسته می شد . به هر حال حرکت های  اولی بیشتر رنگ احیای دینی را داشته و نظریه پردازان یگانه راۀ رهایی کشور های اسلامی را احیای فکر دینی در اسلام و  بیرون راندن خرافات از دامن اندیشۀ اسلامی تلقی میکردند . فعالیت های فکری این دوره بیشتر روی تقویۀ عناصر فرهنگی و بلند بردن افکار سیاسی و اجتماعی مردم بود . این موج فکری به نحوی سراسر کشور های اسلامی از مصر تا ترکیه ، ایران ، آفغانستان و نیم قاره را در نوردید . این موج فکری تحت راهکار فکری واحدیاهداف مختلفی را درکشور های مختلف نشانه گرفت که  شیوۀ مبارزۀ فکری در رابطه به چگونگی کشور ها اعم از آزاد متمرکز  ،  آزاد نیمه متمرکز ، متمرکز یا نا  تمرکز  استعماری ، نیمه استعماری و در مجاورت استعماری متفاوت بود . به گونۀ مثال سید تلاش کرد تا با یک سلسله حرکت های اصلاحی حکومت متمرکز را در زمان شیرعلی خان در افغانستان ، یک دولت دموکراتیک و دست کم مردم سالار ر ا در ایران در زمان قاجار و ایجاد یک دولت مستقل در مصر را بوجود آورد که تمامی تلاش هایش به نتیجه نرسید  . قاآنی و روحانی از شاگردان نامدار او در ایران بودند که دومی  به اتهام کشتن شاۀ قاجار زندانی شد .  این موج فکری کمتر دنبال تجددی بود که به آشتی دهی سنت و مدرنیته بینجامد . دنبال حقیقتی بودند که باید از متن سنت می درخشید و این حقیقت را در متن سنت جستجو میکردند ؛ گرچه عناصری از تمدن غرب بر این تلاش ها سایه افگنده بود ؛ اما آنقدر برجسته نبود که بحث بر سر آشتی دهی یا تضاد میان سنت و مدرنیته را در بر داشته باشد ؛ گرچه سر سید احمد در هند پروژۀ فکری ییرا در پیش داشت که استفاده از عناصر فرهنگی غرب را در کشور های اسلامی به نحوی مشروعیت می بخشید . این تفکر او مورد انتقاد شماری ها قرار گرفت .

در موج های فکری بعدی یک سلسله تحولاتی بوجود آمد که جلوههای از تحول آنرا می توان در مشروطۀ اول و دوم  در افغانستان و در ایران مشاهده کرد . این دو حرکت اندکی در پی آشتی دهی سنت و تجدد بوده و هم در برابر دولت های مستبد سازش ناپذیرانه تر عمل کردند . از همین رو بود که این دو حرکت اولی در افغانستان در زمان عبدالرحمان و دومی در زمان امیر حبیب الله خان و در ایران در زمان قاجار بوجود آمدند .

جنبش مشروطه برای اولین بار در زمان دولت عبدالرحمان مستبد به مثابۀ درخشان ترین نمونه های مبارزه در برابر استعمار در افغانستان  شکل گرفت . مشروطه خواهان بار اول در زمان اين "امير" با تاسیس انجمن سراج الاخبار پابه عرصۀ وجود گذاشتند . این جنبش  قيموميت انگليسى را ننگ و استبداد  فيودالى را زنجیری  برگلوى تمدن و پيشرفت در کشور میدانستند . سرور واصف شاعر آتشين زبان و مبارز بنیانگذار مشروطۀ اول در کشور است كه بالاخره سرش را در راه آرمان خویش  گذاشت .  

مشروطيت اول بوسيلۀ امير حبيب الله بخاك و خون كشانيده شد . چند تن از رهبران آن مانند  سرور واصف اعدام و بقيه تا استقرار دولت امانى در زندان هاى وحشتناک  آنروزگار شكنجه هاى غير انسانى  را متحمل شدند ؛ اما  قهرمانى هاى مشروطه خواهان  کمر استبداد را شکست وپشت آن را لرزاند ؛ گرچه سرور واصف این مبارز شجاع و خونسرد به توب بسته شد ، اما این فریاد او تا کنون در فضای خون آلود کشور در  اهتزاز است .

ترک مال و ترک جان و ترک سر          در ره  مشروطه اول منزل است

از رهروان این جنبش سرور واصف ،  جوهر شاۀ غوربندی ، عثمان خان پروانى ، ملا فيض محمد كاتب و دیگران بودند ؛ بارزترين نمونه فداكارى اين جريان را میتوان در عزم استوارامان الله فرزند امیر دید كه براى رسيدن به استقلال، دموكراسى و مشروطيت به كشتن پدر راى داد و بعد از بقدرت رسيدن شجاع الدوله خان قاتل پدر را به وزارت امنيه گماشت.

با سركوب مشروطيت اول، مشروطيت دوم تحت رهبرى محمود طرزى شكل گرفت كه اعضای آن متشكل از جناح هاى ليبرال دربارى و راديكال خارج از دربار بود . عبدالرحمن لودین شاعر آتشین مزاج رهبری شاخۀ بیرون از دربار را به عهده داشت که رهبری شاخۀ در بار را امان الله از جناح رادیکال و رهبری جناح  غیر رادیکال را نصرالله خان کاکای امان الله به عهده داشت . مولوی واسع قندهاری یکی از رهبران مشروطۀ دوم است که بعد از سقوط امان الله به قندهار رفت و مردم را بر ضد حبیب الله کلکانی ترغیب نمود .

از رهبران و سرآمدان این جنبش  محمود طرزی شاگرد سید جمال الدین افغان بنیانگذار مشروطۀ اول و وزیر خارجۀ دورۀ  امانی ،   محي الدين «انيس»، نويسنده دوران امانی ، سرور جويا ، شاعر و نويسنده، كاتب دربار ، عبدالرحمن لودين (كبريت)، رهبر جناح چپ ، مير غلام محمد غبار مورخ مشروطه خواه  و آزاديخواه ، محمد ولي خان دروازی  و ده هایی دیگر که بسیاری از  آنان تا زمان آخر  صدارت هاشم خان مستبد زندان ها را سپری کردند و زهر تبعید های وحشتناک را چشیدند .

علل ها و عوامل زیاد داخلی و خارجی در شکست مشروطۀ اول و دوم در افغانستان نقش داشتند که در کنار این  عوامل فرهنگی ، عقب مانی های سیاسی  و استفاده جویی های  شاهان مستبد از روحانیت متحجر  جنان دست به دست هم داد که  آرزو های  مشروطه خواهان به بار و برگ ننشستند .  گرچه ریشه های شکست هر دو جنبش مشابه است ؛ زیرا هر دو جنبش در عین بستر فرهنگی جان گرفته بود .  مشروطیت اول در ایران شربت پیروزی زود هنگام را چشید ، اما  مشروطۀ اول  در افغانستان به کلی در نطفه خنثی گردید و سرکوب شد ، ولی جنبش مشروطۀ دوم  در این کشور آب پیروزی را نوش جان کرد که نابکاری ها ، دو دستگی ها  تناقص منافع ثمرۀ آنرا به باد تباه کن داد  .


November 21st, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي